جدول جو
جدول جو

معنی غرقاب شدن - جستجوی لغت در جدول جو

غرقاب شدن
(دِ کَ / کِ دَ)
کنایه از غرق شدن در آب باشد. (برهان قاطع). غرق شدن در آب. (آنندراج). غوطه خوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرقه شدن
تصویر غرقه شدن
فرو رفتن در آب و غرق شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ مَ / مِ دَ خَ زَ دَ)
کنایه از طالب شدن به چیزی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ دَ)
غرق شدن. در آب فروشدن. خفه شدن در آب. غریق شدن:
دهان خشک و غرقه شده تن در آب
ز رنج و ز تابیدن آفتاب.
فردوسی.
چو خورشیدتابان ز گنبد بگشت
به خون غرقه شد کوه و دریا و دشت.
فردوسی.
به دل گفت گر با نبی و وصی
شوم غرقه، دارم دو یار وفی.
فردوسی.
گرد گرداب مگرد، ارت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
لبیبی (از فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی).
ایشان بر چپ و راست در آن جویها گریخته غرقه شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467).
غرقه شده ای به بحر دنیا در
یا هیچ همی به دین نپردازی.
ناصرخسرو.
غرقه نشدی به پیش کشتی
گر نیستیی به غایت احمق.
ناصرخسرو.
تا غرقه نشد سفینه در آب
رحمت کن و دست گیر و دریاب.
نظامی.
زآب خوردن تنش به تاب افتاد
عاقبت غرقه شد در آب افتاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ / کِ کَ دَ)
غایب شدن. فروشدن. غروب کردن آفتاب و جز آن. عرج، غروب شدن آفتاب. غمس، غروب شدن نجم. (منتهی الارب). رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 255 و رجوع به غروب کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
غریب گردیدن. غرابت. (تاج المصادر بیهقی). اغتراب. رجوع به معانی غریب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ / دِ شُ دَ)
ویران شدن منهدم شدن:
باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسۀ رباب شود.
سعدی.
عدو که گفت بغوغا که درگذشتن او
جهان خراب شود سهو بود پندارش.
سعدی.
، فرودآمدن و خوابیدن. افتادن. واریز کردن چون دیوار و امثال آن. بزیر آمدن:
دیوار دل بسنگ تعنت خراب شد
رخت سرای عقل بیغما کنون شود.
سعدی.
، سخت مست شدن:
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد.
حافظ.
، ضایع شدن. فاسد شدن. عیب پیدا کردن.
- در جایی خراب شدن، در آنجا بار و بندیل گشودن و ماندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرتاب شدن
تصویر پرتاب شدن
پرت شدن افتادن از محلی مرتفع. بر افروخته و خشمگین شدن غضبناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاتیل شدن (پاتیل در پارسی برابر است با سیاه مست)، ویستن مست و لایعقل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریب شدن
تصویر غریب شدن
غریب گردیدن غربت گزیدن اغتراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرقه شدن
تصویر غرقه شدن
در آب فرو رفتن غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب شدن
تصویر خراب شدن
آسیب دیدن، گزند دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
ویران شدن، مخروبه شدن، منهدم شدن، از کارافتادن، مست شدن، لایعقل شدن، گندیدن، فاسد شدن، متعفن شدن، بد شدن، نامطلوب شدن، منحرف شدن، بدکاره شدن، رسواشدن، بدنام شدن، بی آبرو شدن، نابود شدن، ازبین رفتن، تباه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
تصبح منافسا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
Rival
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
rivaliser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
rivalizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
แข่งขัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
соперничать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
rivalisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
змагатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
rywalizować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
حریف ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
প্রতিদ্বন্দ্বিতা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
kushindana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
competere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
rekabet etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
경쟁하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
競う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
להתחרות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
bersaing
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
प्रतिस्पर्धा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
竞争
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
rivalizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رقیب شدن
تصویر رقیب شدن
concurreren
دیکشنری فارسی به هلندی