غرق شدن. در آب فروشدن. خفه شدن در آب. غریق شدن: دهان خشک و غرقه شده تن در آب ز رنج و ز تابیدن آفتاب. فردوسی. چو خورشیدتابان ز گنبد بگشت به خون غرقه شد کوه و دریا و دشت. فردوسی. به دل گفت گر با نبی و وصی شوم غرقه، دارم دو یار وفی. فردوسی. گرد گرداب مگرد، ارت نیاموخت شنا که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری. لبیبی (از فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). ایشان بر چپ و راست در آن جویها گریخته غرقه شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467). غرقه شده ای به بحر دنیا در یا هیچ همی به دین نپردازی. ناصرخسرو. غرقه نشدی به پیش کشتی گر نیستیی به غایت احمق. ناصرخسرو. تا غرقه نشد سفینه در آب رحمت کن و دست گیر و دریاب. نظامی. زآب خوردن تنش به تاب افتاد عاقبت غرقه شد در آب افتاد. نظامی
غرق شدن. در آب فروشدن. خفه شدن در آب. غریق شدن: دهان خشک و غرقه شده تن در آب ز رنج و ز تابیدن آفتاب. فردوسی. چو خورشیدتابان ز گنبد بگشت به خون غرقه شد کوه و دریا و دشت. فردوسی. به دل گفت گر با نبی و وصی شوم غرقه، دارم دو یار وفی. فردوسی. گرد گرداب مگرد، ارت نیاموخت شنا که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری. لبیبی (از فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). ایشان بر چپ و راست در آن جویها گریخته غرقه شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467). غرقه شده ای به بحر دنیا در یا هیچ همی به دین نپردازی. ناصرخسرو. غرقه نشدی به پیش کشتی گر نیستیی به غایت احمق. ناصرخسرو. تا غرقه نشد سفینه در آب رحمت کن و دست گیر و دریاب. نظامی. زآب خوردن تنش به تاب افتاد عاقبت غرقه شد در آب افتاد. نظامی
غایب شدن. فروشدن. غروب کردن آفتاب و جز آن. عرج، غروب شدن آفتاب. غمس، غروب شدن نجم. (منتهی الارب). رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 255 و رجوع به غروب کردن شود
غایب شدن. فروشدن. غروب کردن آفتاب و جز آن. عَرَج، غروب شدن آفتاب. غمس، غروب شدن نجم. (منتهی الارب). رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 255 و رجوع به غروب کردن شود
ویران شدن منهدم شدن: باز وقتی که ده خراب شود کیسه چون کاسۀ رباب شود. سعدی. عدو که گفت بغوغا که درگذشتن او جهان خراب شود سهو بود پندارش. سعدی. ، فرودآمدن و خوابیدن. افتادن. واریز کردن چون دیوار و امثال آن. بزیر آمدن: دیوار دل بسنگ تعنت خراب شد رخت سرای عقل بیغما کنون شود. سعدی. ، سخت مست شدن: بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد. حافظ. ، ضایع شدن. فاسد شدن. عیب پیدا کردن. - در جایی خراب شدن، در آنجا بار و بندیل گشودن و ماندن
ویران شدن منهدم شدن: باز وقتی که ده خراب شود کیسه چون کاسۀ رباب شود. سعدی. عدو که گفت بغوغا که درگذشتن او جهان خراب شود سهو بود پندارش. سعدی. ، فرودآمدن و خوابیدن. افتادن. واریز کردن چون دیوار و امثال آن. بزیر آمدن: دیوار دل بسنگ تعنت خراب شد رخت سرای عقل بیغما کنون شود. سعدی. ، سخت مست شدن: بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد. حافظ. ، ضایع شدن. فاسد شدن. عیب پیدا کردن. - در جایی خراب شدن، در آنجا بار و بندیل گشودن و ماندن